از این پس تمام یکشنبههای زندگیام از صدای گرم پدرم خالی خواهد بود.
وعده نانوشته او، من و بیتا؛ صبح یکشنبهها بود؛ اما حالا دیگر یک طرف، سر قرار نمیآید.
قرار دنیا همین است، اما قرار نبود که من، قرار رفتنش نباشم، و این بیقرارم میکند.
قرار این بیقراری؛ پایان فراقهای اجباریست و من به سهم خود، برای از میان برداشتن فاصلهها تلاش خواهم کرد.
از تمام دوستان و همکارانی که در این مدت با پیامهای خود تسلیبخش دل من و بیتا بودند سپاسگزارم.
وعده نانوشته او، من و بیتا؛ صبح یکشنبهها بود؛ اما حالا دیگر یک طرف، سر قرار نمیآید.
قرار دنیا همین است، اما قرار نبود که من، قرار رفتنش نباشم، و این بیقرارم میکند.
قرار این بیقراری؛ پایان فراقهای اجباریست و من به سهم خود، برای از میان برداشتن فاصلهها تلاش خواهم کرد.
از تمام دوستان و همکارانی که در این مدت با پیامهای خود تسلیبخش دل من و بیتا بودند سپاسگزارم.
یازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹
2 نظر:
تسلیت میگویم!
...
با آرزوی ِ صبر و سلامتی برای ِ شما!
تسلیت از صمیم جان من را هم بپذیر.
ارسال یک نظر