بیسابقهترین غیبت روشنفکران و علما در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران طی ۱۰۰سال گذشته را باید مربوط به حوادث پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری دانست.
ماهها از شکلگیری جریانی تاریخساز در ایران میگذرد و از حضور روشنفکران و علمای اسلام در آن چندان خبری نیست. انتشار چند مقاله از روشنفکران و بیانیههای چند مجتهد از حکومت رانده شده نیز نتوانسته حجابی بر این غیبت بپوشاند.
دردوران مشروطه، هرچند که صف روشنفکران و علما از یکدیگر جدا بود، اما تاثیر هر یک از آنها در تعیین سرنوشت اولین جنبش آزادیخواهی و عدالتطلبی مردم ایران امری انکار ناپذیر است.
در جریان حوادث اخیر ایران چه کسی میتواند شخصیتهای مشابه آیتالله بهبهانی، آیتالله طباطبایی و آیتالله نائینی را پیدا کند. کار حتی به جایی رسیده که احدی از علما شجاعت بازی در نقش شیخ فضلالله نوری در حمایت از جمهوری اسلامی را هم ندارد.
روشنفکران این روزگار نیز حال و روزی مشابه علما دارند، هرچند که علت «خفتگی» آنها نه از بیم «معیشت» بلکه از بیم «جان» است، اما این همه سکوت رخوتانگیز و مرگبار، شایسته کسانی نیست که خود را جزء این طبقه میدانند.
سکوت روشنفکران داخل ایران شاید قابل قبول باشد، اما کم نبوده و نیستند روشنفکران خارج نشینی که آثارشان در ۱۰سال گذشته کتاب بالینی دانشجویان و فعالان سیاسی بوده و در شرایط حاضر لب فرو بستهاند.
اگر علمای اسلام از بیم آوار شدن سقف معیشتی که بر ستون شریعت بنا کردهاند، سکوت اختیار کرده و سخنی بر زبان نمیآورند، پس فلسفه «خفتگی» روشنفکران (به ویژه روشنفکران خارجنشین) چیست؟
در مشروطه کم نبودند روشنفکرانی که خارجنشین بودند، اما حاضر نشدند به بهانه تداخل کار «دانشگاهی در سیاست» در برابر استبداد شاهی سکوت کنند.
نقش ۱۰۰سال گذشته روشنفکرانی چون فتحعلی آخوندزاده، یوسفخان مستشارالدوله، ملکمخان ناظمالدوله و عبدالرحیم طالبوف بر همگان روشن است، اما پرسش این است که کدام روشنفکر امروزی که دستکم یک مقاله در نقد خطاهای سلف خویش به نگارش درآورده، توانسته نقشی که آنها در دهها سال پیش بازی کردهاند را در شرایط امروز بازی کند.
تعداد مقالاتی که مجموع روشنفکران ایرانی در نقد و بررسی پنج ماهه تحولات ایران نوشتهاند، کمتر از تعداد انگشتان دو دست است.
مراد انتقادها از غیبت این دو طبقه، نفی نقش تاریخی و ایجابی روشنفکران و نقش سلبی مجتهدان و حکومت دینی در شکلگیری تحولات اخیر نیست، بلکه یادآوری اقتضای کار روشنفکری و نقش سنتی روحانیون در تاریخ ایران است که در امروز نشانهای از آن در دست نیست.
غیبت علما و مجتهدان در تحولات اخیر به هزار و یک دلیل پیدا و پنهان موجه است، اما این سکوت روشنفکران است که نمیتوان دلیل موجهی برای آن یافت.
روشنفکران در شرایطی در صحنه تحولات اخیر ایران غایب هستند که در ۱۰۰سال گذشته چنین موقعیتی استثنایی برای آنها فراهم نبوده است.
جنبشی که در شرایط کنونی، رهبری معنوی تحولات را بر عهده دارد، دانشآموخته مستقیم و غیرمستقیم روشنفکرانی است که از ۱۰۰سال گذشته به این سو، تلاش داشتهاند تا جامعهای عاری از استبداد و سرشار از آزادی بسازند.
حال که این جنبش، مجری ایدهها و آرمانهای تحقق نیافته تاریخ روشنفکری ایران شده است، غیبت روشنفکران برای تحلیل واقعی شرایط موجود و ترسیم آیندهای روشن، خطایی بزرگ و تاریخی است.
ماهها از شکلگیری جریانی تاریخساز در ایران میگذرد و از حضور روشنفکران و علمای اسلام در آن چندان خبری نیست. انتشار چند مقاله از روشنفکران و بیانیههای چند مجتهد از حکومت رانده شده نیز نتوانسته حجابی بر این غیبت بپوشاند.
دردوران مشروطه، هرچند که صف روشنفکران و علما از یکدیگر جدا بود، اما تاثیر هر یک از آنها در تعیین سرنوشت اولین جنبش آزادیخواهی و عدالتطلبی مردم ایران امری انکار ناپذیر است.
در جریان حوادث اخیر ایران چه کسی میتواند شخصیتهای مشابه آیتالله بهبهانی، آیتالله طباطبایی و آیتالله نائینی را پیدا کند. کار حتی به جایی رسیده که احدی از علما شجاعت بازی در نقش شیخ فضلالله نوری در حمایت از جمهوری اسلامی را هم ندارد.
روشنفکران این روزگار نیز حال و روزی مشابه علما دارند، هرچند که علت «خفتگی» آنها نه از بیم «معیشت» بلکه از بیم «جان» است، اما این همه سکوت رخوتانگیز و مرگبار، شایسته کسانی نیست که خود را جزء این طبقه میدانند.
سکوت روشنفکران داخل ایران شاید قابل قبول باشد، اما کم نبوده و نیستند روشنفکران خارج نشینی که آثارشان در ۱۰سال گذشته کتاب بالینی دانشجویان و فعالان سیاسی بوده و در شرایط حاضر لب فرو بستهاند.
اگر علمای اسلام از بیم آوار شدن سقف معیشتی که بر ستون شریعت بنا کردهاند، سکوت اختیار کرده و سخنی بر زبان نمیآورند، پس فلسفه «خفتگی» روشنفکران (به ویژه روشنفکران خارجنشین) چیست؟
در مشروطه کم نبودند روشنفکرانی که خارجنشین بودند، اما حاضر نشدند به بهانه تداخل کار «دانشگاهی در سیاست» در برابر استبداد شاهی سکوت کنند.
نقش ۱۰۰سال گذشته روشنفکرانی چون فتحعلی آخوندزاده، یوسفخان مستشارالدوله، ملکمخان ناظمالدوله و عبدالرحیم طالبوف بر همگان روشن است، اما پرسش این است که کدام روشنفکر امروزی که دستکم یک مقاله در نقد خطاهای سلف خویش به نگارش درآورده، توانسته نقشی که آنها در دهها سال پیش بازی کردهاند را در شرایط امروز بازی کند.
تعداد مقالاتی که مجموع روشنفکران ایرانی در نقد و بررسی پنج ماهه تحولات ایران نوشتهاند، کمتر از تعداد انگشتان دو دست است.
مراد انتقادها از غیبت این دو طبقه، نفی نقش تاریخی و ایجابی روشنفکران و نقش سلبی مجتهدان و حکومت دینی در شکلگیری تحولات اخیر نیست، بلکه یادآوری اقتضای کار روشنفکری و نقش سنتی روحانیون در تاریخ ایران است که در امروز نشانهای از آن در دست نیست.
غیبت علما و مجتهدان در تحولات اخیر به هزار و یک دلیل پیدا و پنهان موجه است، اما این سکوت روشنفکران است که نمیتوان دلیل موجهی برای آن یافت.
روشنفکران در شرایطی در صحنه تحولات اخیر ایران غایب هستند که در ۱۰۰سال گذشته چنین موقعیتی استثنایی برای آنها فراهم نبوده است.
جنبشی که در شرایط کنونی، رهبری معنوی تحولات را بر عهده دارد، دانشآموخته مستقیم و غیرمستقیم روشنفکرانی است که از ۱۰۰سال گذشته به این سو، تلاش داشتهاند تا جامعهای عاری از استبداد و سرشار از آزادی بسازند.
حال که این جنبش، مجری ایدهها و آرمانهای تحقق نیافته تاریخ روشنفکری ایران شده است، غیبت روشنفکران برای تحلیل واقعی شرایط موجود و ترسیم آیندهای روشن، خطایی بزرگ و تاریخی است.
0 نظر:
ارسال یک نظر