نغمه‌های داوودی/ فصلی از یک کتاب در دست انتشار

نوشته زیر، فصلی از کتابی است که امیدوارم به زودی در ایران به چاپ برسد.
کار این کتاب زمانی که کافه تیتر را داشتیم شروع شد و چند ماه پس از بسته شدن کافه، به پایان رسید.
نام این کتاب را «تن و تجدد» گذاشته‌ام.
موضوع کتاب بررسی اندیشه‌های سنت‌ مدار سفرنامه‌نویسان قرن نوزدهم ایران به فرنگ و زن فرنگی است که بعد‌ها این موضوع در انقلاب مشروطه محل نزاع دائمی سنت ‌مداران و تجدد‌خواهان شد.
این متن بازنشر فصلی است که پیش‌تر در برخی وب‌سایت‌ها منتشر شده بود.
در ضمن، سال جدید هم مبارک.
________________________________

قاصد حضرت عزرائیل در خانه خواتین
میرزا صالح شیرازی، مردی که نخستین بار کاغذ اخبار به زیر چاپ برد در ایران؛ اما در هیچ یک از مطبوعه و اسناد، نه تاریخی از تولدش یافت می‌شود نه زمانی از مرگش. بنیانگذار ثبت مدرن احوالات و اتفاقات،خود از آنچه که بنیانش گذارده بود تمامآ هم بی نصیب نماند، در وطن نامش سرسلسله تاریخ جراید گشت و در فرنگ تندیسش تذکاری برای آیندگان.

آرزویش بعد تحصیل ، آوردن تحفه‌ای از فرنگ به ایران بود: «بنده را یقین شد که رفتن ما را به ایران جزم است با خود اندیشه نمودم که بجز تحصیل اگر توانم چیزی از اینولا به ایران برم که بکار دولت علیه آید شاید خوب باشد و مدتها بود که خیال بردن چاپ و صنعت باسمه در سر من افتاده بود.» میرزا صالح دومین ماشین چاپ را به ایران آورد و بدیهی است که از اقدام زین‌العابدین تبریزی - که اولین چاپخانه را در ایران راه اندازی کرده بود - اطلاع نداشت و این کار خود را ابتکاری می‌دانست و الحق نیز به آن علاقمند بود.

قرارِ گسیل اولین گروه محصلین به فرنگ را مناسبات سیاسی رقم زد، دعوای انگلیس و فرانسه در ایران منجر به اخراج فرانسویانی شد که قرار بود محصلین را به دیار خود برده و از طریقش امتیازات فراوان تحصیل کنند. انگلیس اما پیش دستی کرد و هارفورد جونز با عقد عهدنامه «مجمل» مقدمات تحقق آرزوی عباس میرزا را فراهم آورد. جونز به سال ۱۸۱۱. م / ۱۲۲۶ه.ق ماموریتش به پایان رسید، عباس میرزا از او خواست دو جوانِ منتخب را همراه خود به انگلستان برده و ترتیب تحصیلشان را بدهد. چون این دوتن نخستین ایرانیانی هستند که برای کسب تحصیل به مغرب زمین فرستاده شدند شایسته است نامشان را به خاطر بسپاریم.

جوان بزرگتر «محمد کاظم» نام داشت و پسر نقاش باشی عباس میرزا بود، دومی«حاجی بابا» که پدر متوفایش از افسران ولیعهد بود. دو جوان زمانی که به فرنگ رسیدند، سرپرستی آنان به مرد غمگینی به نام «سادرلند» سپرده شد. او سعی فراوان کرد تا جوانان فرنگی‌مآب نشوند، از این رو مانع شب نشینی‌های بیهوده آنان شد و دستور به منع شرب خمر و اکل گوشت خوک داد. محمد کاظم پس از هجده ماه بر اثر مرض سل به سال۱۸۱۳ م درگذشت و دوستش را تنها گذارد.

چهارسال بعد دومین گروه محصلین اعزامی در اکتبر ۱۸۱۵/ شوال۱۲۳۰ وارد انگلیس شدند. ترکیب محصلین به این قرار بود: «میرزا رضای بیست و پنج ساله که «صوبه دار»[والی] توپخانه بود و میرزا جعفر حسینی [ که بعدها به میرزا جعفرخان تبریزی مشیرالدوله معروف شد] که مهندس و هم سن میرزا رضا بود. میرزا جعفر طبیب که عملا طبابت می‌کرد و قرار بود پزشکی و شیمی بخواند، در حالی که میرزا صالح شیرازی که او را «منشی» توصیف می‌کردند، قرار بود انگلیسی و زبان‌های دیگر بیاموزد تا پس از بازگشت به وطن مترجم دولت شود. پنجمین عضو هیآت محمد علی استاد چخماق ساز بود و در مقایسه با دیگران به طبقه پایین تری از اجتماع تعلق داشت.»

جمال و جبروت فرنگ در اولین تجربه، محصلین را تحت شدیدترین تکانه‌های فکری- شخصیتی قرار داد. آنان برخلاف سایر سیاحان ایرانی فاقد تجربیاتی بودند که از کمی سن آنان نشآت می گرفت، بنابراین اقداماتی که از آنان سر زد منجر به اعتراض مقامات رسمی انگلیس شد؛ در ژانویه ۱۸۱۶/ صفر ۱۲۳۱ چهارماه پس از ورودشان به لندن، سرهنگ دارسی در نامه‌ای به کوک در وزارت خارجه نوشت: «محصلین ایرانی خودشان را در مقایسه با روزهای اول ورودشان به هیچ وجه به اهداف خود نزدیکتر حس نمی کنند، در حالی که وجوهشان شدیدآ تقلیل یافته... دارسی گفت که ایرانی‌ها مهار گسیخته شده‌اند و شاید بهتر باشد که آنها را به وطن خود باز گردانند.»

پس از گذشت بیشتر از یک سال، سرانجام ترتیب لازم برای تحصیل پنج ایرانی داده شد، توپچی و مهندس در آکادمی نظامی سلطنتی در وولیچ سر کلاس رفتند، میرزا جعفر طبیب به تحصیل پزشکی پرداخت، میرزا صالح به آموزش انگلیسی، فرانسه، لاتین، حکمت طبیعی و فنون چاپ مشغول شد و بالاخره استاد محمد علی در کارگاه متعلق به جیمز و هنری کار تفنگ سازی و ماشین آلات را آموخت.
پنج محصل پس از چهار سال تحصیل عاقبت به وطن بازگشتند، استاد محمد علی چخماق ساز وقتی شنید که باید به وطن باز گردد با دختر صاحب خانه خود، میس«مری دادلی» ساکن خیابان «کینگ» در محله «سوهو» ازدواج کرد و [نامش را به عنوان اولین شوهر ایرانی یک بانوی انگلیسی در تاریخ ثبت کرد]. استاد بعدها با همسرش به ایران آمد و در تبریز اقامت گزید.

اگر چه زن محمدعلی ناچار از رعایت بسیاری از قواعد دقیقی بود که بر رفتار زن مسلمان حاکم است، اما با اجازه شوهرش با مسافران اروپایی ملاقات می‌کرد و بعضی از رسوم فرنگی را هم مثل استفاده از کارد و چنگال در خانه خودشان متداول کرد. میرزا صالح پس از سیرو سفر شهرهای آکسفورد، سالزبوری، بریستول، اکستر و پلیموت در بازگشت به ایران چاپخانه‌ای در تبریز تآسیس کرد و سپس در سال ۱۸۳۶ /۱۲۵۲ نخستین روزنامه ایران را با عنوان «کاغذ اخبار» منتشر کرد و بعد شرح خاطرات خود را در کتابی به عنوان «سفرنامه میرزا صالح شیرازی» نگاشت.

قاصد حضرت عزرائیل
سفرنامه میرزا صالح هم از حیث سبک و شیوه نگارش و هم از لحاظ محتوا با آثار کلیه خاطره نگاران سنتی ایران تفاوت دارد، همین ویژگی‌هاست که نثر میرزا در بعضی موارد مقتدای خاطره نویسان و سفرنامه نویسان بعدی ایران کرد.
انور جی.شین در تحقیقاتش پیرامون سفرنامه‌های عربی تالیف قرون نوزدهم و بیستم متذکر می‌شود که ارزش اکثر آثار بررسی شده این دوره، از نظر داده‌ها و مواد اطلاعاتی درباره ممالک بیگانه، به عنوان منبع، به مراتب پائین‌تر از آثار سفرنامه نویسان کلاسیک اسلامی است. در عوض دارای ضمایم زیادی در مورد شرایط اجتماعی – فرهنگی عصر خود و همچنین دیدگاه‌های شخصی سیاحان عرب درباره اقوام جدید و محیط ناشاخته خارج هستند؛ سرانجام، اسنادی به شمار می‌آیند بر«خود تحلیلی» بسیاری از اعراب که در گذشته نه چنان دور ارزشها و آداب و رسوم سایر ملل را پذیرفته یا رد کرده‌اند. سفرنامه میرزا صالح احتمالآ نخستین اثر منثور فارسی دوران جدید است که این نکته در موردش مصداق دارد.

آنچه میرزا صالح را در زمینه خاطره نویسی از بسیاری از اسلافش متمایز می کند این واقعیت است که او شخص خود را در این گزارش صرفآ واسطه مشهودات و خاطرات ندانسته و قصد نداشت در نهایت با اشاره به مشاهدات خود به صحت مطلب نوشته شده قوت بیشتری بدهد. میرزا صالح که سی سال سکان هدایت سیاست خارجی ایران عصر قاجار را برعهده داشت ، برای اولین بار مجلس عوام و مجلس اعیان را به ترتیب «خانه وکیل الرعایا » و « خانه خوانین » نامید. او اولین کسی بود که در زبان فارسی معادلی برای پارلمان وضع کرد؛«مشورت خانه».

میرزا صالح نه تنها از پیشروان اندیشه نوآوری ایران بشمار آمده که خود در تکاپوهایی در زمینه نوسازی ایران به شیوه‌ای مستقیم نیز دست داشته است. او از نوگرایی‌ها، نو آوری‌ها و نوسازی‌های دیار فرنگ بویژه روسیه و انگلیس، به شیوه‌ای گسترده سخن آورده و درباره بسیاری از آنها گرایش‌هایی هواخواهانه از خود نشان داده است. میرزا از پیشرفت‌های انگلیس در زمینه‌های گوناگون دانش و امور اداری و کشورداری یاد کرده است. چنین می‌نماید که میرزا صالح مردی پر کار، با هوش و کوشا بوده و گرایشی فراوان به آموختن دانش‌ها و کارشناسی‌ها نوین و سودمند غرب داشته تا انجا که سفرنامه وی نشان می‌دهد، به آشنا کردن ایران با ان دانش‌ها و کارشناسی‌ها سخت دلبسته بوده است.

روزنامه خاطرات میرزا صالح نشان دهنده اعجابِ جوانی کنجکاو نکته سنج است که خود را در محیطی کاملآ جدید و متفاوت می‌یابد. بسیاری چیزهای ندیده به شدت او را تحت تاثیر قرار دادند. چراغ دریایی، مایه کوبی، پارک‌ها و باغ‌های تفریحات، کارخانه تولید گاز و روش‌های پیشگیری از بروزحریق. صفحات بسیاری از خاطرات او به توصیف ستایش آمیز تاریخ انگلستان و نهادهای اجتماعی آن، از بیمارستان گرفته تا مدرسه و کتابخانه اختصاص یافته است. میرزا از معاشرت آزادانه مردان و زنان این گونه ستایش می‌کند: «اکثر مردان با زنان در نهایت محبت و دوستی و وفاداری رفتار می‌کنند. بینی بین الله کمتر از زنان روی نمی‌پوشند، مطلقآ فرصت به ارتکاب اعمال ناشایست ندارند، به علت آن که زنان و دختران هرگز از خانه تنها بیرون نمی‌روند. و در وقت ماندن بخانه کسی به آسانی نمی‌توانند به عزم اعمال قبیحه داخل بخانه کسی شود. اگر چه خوب و بد در هرجا هست، لکن تربیتی که به زنان می کنند، تقاضای اعمال قبیحه نمی کند.»

نوع نگاه میرزا به فرنگ و مناسبات اجتماعی و حقوقی آن بی تردید یکی از ظریف‌ترین و دقیق‌ترین مشاهدات و روایاتی است که در قرن نوزدهم از سامان غرب گزارش شده است. شاید نصیحت سرجان ملکم که وی را از همنشینی شبانه با مردمان انگلیس بر حضر داشته بود مطمح نظر وی واقع شده و در داوری او تاثیر گذاشته باشد: «شما تازه به این ولایت آمده‌اید و از اطوار این ولا اطلاع ندارید، چنانچه مایل صحبت با مردم و دخول مجاس باشید، مردم ولایت ما مردمانی عیاش می‌باشند و مایل به دیدن عجایبات هستند و همه شب اوقات خود را به مصاحبت و مهمانی یکدیگر و رقاصی می‌گذرانند، در هر شب شما را به مهمانی طلبیده و اوقات شما شبها به مهمانی یکدیگر و رقاصی به بازدید صاحبان مصروف می‌شود.»

در دو روایتی که میرزا از کنجکاوی مردمان انگلیس به دست می‌دهد می‌توان فهمید که ملکم در بسیاری از موارد برداشتی کاملآ دقیق از مردمان انگلیس داشته است. در تایید این ادعا میرزا صالح از اتفاق غیر منتظره‌ای یاد می کند که بر اثر یک تصادف روی داد: «وقتی که کوچ افتاد و درب آن شکست، مردم را به خاطر می‌رسد که اشخاصی که در میانه آن نشسته‌اند مرده‌اند. جمعیتی عظیم از هر سو به دوره کوچ جمع شده. بنده غافل از اینکه زنان این ولایت مطلقآ زیر جامه نمی‌پوشند، چشمی به هوا کرده، از زانو الی کمر او بدون جامه، مرئی بود.الحق منظر خوب، به نظر نیامد. بعد از دیدن زن مزبور، مردم سعی در بیرون آوردن بنده کردند. چون منتظر مرده بی جانی بودند، یکدفعه کلاه پوست من پیدا شده. بعد از آن صورت مهیب و هیات عجیب بنده بیرون آمده، قدی طویل و لباس غریب و کلاهی و رخوتی که هرگز هیچکدام در خواب ندیده بودند، وحشت و اضطراب آنها به یکدفعه تبدیل به خنده شد و گروهی از آنان مرا مالک دوزخ، ملکه عذاب، آدم دریایی، قاصد حضرت عزرائیل نامیدند.(سفرنامه، ص۳۵۰)

میرزا صالح شیرازی که در عنفوانی جوانی با تمایلات خاص این دوران به فرنگ پا گذاشته ‌بود، بر خلاف آنچه که تصور می‌شد چندان علاقه‌ای به روایت شهوت انگیز از پیکره زن فرنگ از خود نشان نداد. او آنچه را که سیاحان دیگر با حیرت از آن روایت می‌کردند با نگره‌ای حقوق‌زا و مدنی گزارش کرد: «جماعت زنان نه داخل به مشورتخانه می‌شوند و نه اقرار نامه نوشته که فلان کس را قبول نموده که وکیل شود، حق جلوس به منصب پادشاهی را هم ندارند.» (۱) نظام آموزشی دخترانه و پسرانه را دید و این گونه گزارش کرد: «مکتب‌خانه به جهت جوانان، بسیار بنیاد کرده‌اند و نیز چند مکتب‌خانه از برای تربیت دختران بنیاد کرده‌اند. اطفال آنها هرگاه ذکور باشند، به مکتب‌خانه مردانه می‌روند و اگر اناث باشند، به مکتب‌خانه زنانه می‌روند.» (۲)

این دریافت میرزا صالح بعدها یکی از ارکان نفس تجدد خواهی شد که تربیت زنان را اساس قانونمندی، ادب مدنی و پیشرفت اجتماعی دانست. او در لزوم تربیت صحیح دختران انگلیس نوشت: «اولاً که آنها را به مکتب خانه فرستاده، فوراً زبان انگلیزی در خواندن و نوشتن، او را ماهر نموده و بعد از آن زبان فرانسه و ایتالیا را به آنها تعلیم داده. همه دختران،بلکه از ده نفر، هفت نفر آنها آواز دارند.»(۳)
بر اساس مندرجات روزنامه خاطرات میرزا صالح، جمیع زنان و دختران آن دیار می‌توانستند علاوه بر خانه‌داری به شغل‌های اجتماعی نیز بپردازند: «در دکاکین مطلقاً دختران شیرینی می‌فروشند و صاحب دکان‌های مزبور، منتهای سعی می‌کنند که دختران خوب صورت برای جلب قلوب مردم و رواج دکان خود، در دکان‌ها آورده باشد.»(۴)

میرزا صالح به قوانین نانوشته‌ای در ارتباط با زنان اشاره می‌کند که نشان از تیزبینی و دقت نظر او داشت: «زنان انگلند بعد از صرف نهار به تهیه اسباب خانه مشغول می‌شود و یک ساعت از ظهر گذشته، لباس تبدیل می‌کند این است که هیچ‌کدام از اهالی انگلند قبل از ظهر به دیدن زنان نمی‌روند و هر کسبه دیدن زنان رود باید یک ساعت از ظهر گذشته باشد. امور خانه و رتق و فتق خانه مطلقاً با زنان است و مردمان مطلقاً اطلاعی از خانه و اخراجات خانه ندارند.»(۵)

میرزا به آداب و رسوم جاری در انگلستان به منظور تشکیل خانواده نیز اشاره‌ای جذاب می‌کند: «مردی دختری را دیده و پسندیده کرده، مدت شش ماه و یا یک سال و یا زیاده با یکدیگر آشنایی کرده. بعد از آن که از خو و طبع و رفتار و کردار همدیگر آشنا با دختر شده، اگر همدیگر را پسند کرده‌اند، مرد از دختر مزبور سئوال می‌کند، در نهایت ادب که آیا مشارالیها او را به شوهری قبول می‌کند یا نه. اگر دختر مزبوره او را پسندیده است، قبول می‌کند و اگر نپسندیده، در نهایت ادب، دست رد به سینه او زده، بعد از آن به‌کلی ترک آشنایی با هم کرده.»(۶)

او در روایتی دیگر از جوانانی می‌گوید که دیوانه عشق شده و عقل و هوش به کل از کف داده‌اند: «بعضی از جوانان خوش قامت در آنجا دیدم که آنها دیوانه عشق شده بودند. به این معنی که در این ولایت دختران در مجالس پسران را می‌توانند دید و بعضی از جوانان، دختران را دیده به یکدیگر مایل شده. چنانچه بعد از مصاحبت آنها، پدران آنها راضی به عروسی آنها نشده، آنها را منع از دیدن همدیگر کرده، آنها مجنون می‌شوند... . نظام ولایت اینکه هر کس از مرتبه خود تجاوز ننموده، و کسی به مواصلت به کسی که به او مقابله نکند.»(۷)

نغمه‌های داوودی
میرزا صالح در عصری پای به دیار فرنگ گذاشت که در سرزمین خود خرید و فروش زنان رایج بود، خانواده‌ها به بهانه فقر یا از سر فقر، دخترانشان را به ٣٠ یا ٤٠ تومان به اتباع خارجى مى‌فروختند. تنها شغلى که براى زنان به رسمیت شناخته مى‌‌شد، روى بردن به فحشا بود. ارباب هنگام سفر به مباشران خود اکیداً سفارش مى‌کرد که درب اندرون من باید همواره بسته باشد، عصمت و عفت کلفت‌هاى من (زنهاى من) باید در غیاب، زیاده از حضور من باشد. از اندرون صداى حرف و آواز به گوش نرسد، بالاى بام و مهتابى دیده نشوند. به گردش و هواخورى در باغ نروند و اگر جز این کنند باباى قاپوچى بیاید چوب و جوال بیاورد و پوست از سرشان بکند. (۸)


وضع به گونه‌ای بود که توران تاج السطنه دختر ناصر الدین شاه در مقایسه زنان ایرانى با زنان فرنگ چنین نوشت: «زنان ایران از نوع انسان مجزا شده و جزو بهایم و وحوش هستند و از صبح تا شام ناامیدانه در یک مجلس زندگى مى‌کنند. این جماعت یا از دور تماشا مى‌کنند یا در روزنامه‌ها مى‌خوانند که زن‌هاى حقوق طلب در اروپا چه قسم از خود دفاع کرده و حقوق خود را با چه جدیتى مى‌طلبند. حق انتخاب مى‌خواهند. حق راى مجلس مى‌خواهند. دخالت در امور سیاسى و مملکتى مى‌خواهند و به همین قسم موفق شده‌اند. چه خوب بود سفرى به مغرب پیش مى‌آمد و به آن زنان حقوق طلب مى‌گفتم: «وقتى شما غرق سعادت و شرافت از حقوق خود دفاع مى‌کنید و فاتحانه به مقصود موفق شده‌اید، نظرى هم به گوشه ایران بیافکنید و ببینید در خانه‌هایى که دیوارهایش از سه تا پنج ذرع ارتفاع دارد مخلوقاتى سرو دست شکسته، بعضى با رنگ‌هاى زرد و پریده، برخى گرسنه، برخى برهنه، قسمتى در تمام شبانه روز منتظر و گریه کننده... در زنجیر اسارت به‌سر آرند. آیا اینها هم زن هستند؟»(۹)

توران تاج السطنه در آرزوی سفر به دیاری بودکه غم دل با زنان فرنگی گوید و میرزا صالح در حیرت شب نشینی با زنانی که در گوشه‌ای آنان را نظاره کند: «بعد از شام، دختران به آواز خوش به لحن داودی مشغول به نغمه‌سرایی گردیده و پسران گل رخسار با آنها به ساز و نواز دمساز بوده. من بیچاره در کناره‌ای تنها نشسته، به نظاره آنها مشغول گردیدم.» (۱۰)
میرزا در فرنگ بیچاره بود و خواهران و مادرش در وطن. او در شکل و شمایل زیبای زنان فرو رفته بود، ‌خواهرانش در نگاه شهوت آمیز مردان قجر. او در عیش شهوت انگیز سینه زنان بود: «در نهایت صفا، و دختران و زنان هم لباسی در نهایت لطافت در بر کرده، دستها الی شانه آنها باز است و سر و گردن الی سینه آنها باز است، لیکن پستان آنها هرگز نمایان نمی‌شود.»(۱۱)

تاج السطنه دختر دیگر ناصرالدین شاه حتی پس از سال‌ها از عشرت او در اندیشه رهایی نوشت که «خیلى محزون هستم و دلتنگ چرا که همجنس‌هاى من یعنى زن‌هاى ایرانى حقوق خود را ندارند و هیچ درصدد تکلیفات انسانى خود بر نمى‌آیند، به‌کلى عارى و با جهل براى انجام هر کارى در گوشه خانه‌هاى خود خزیده و تمام ساعات عمر را مشغول کسب اخلاق بد هستند. آیا وقت آن نیست زنان از پرده برون آیند و مانند تمام مردمان متمدن جهان، زن و مرد آزاد وار همدیگر را انتخاب کنند و زندگى خویش را در عشق و راحت معنوى آغاز نهند؟ مایه بسیارى از خرابی‌ها و فساد اخلاقى و حتى عدم پیشرفت تمام کارها حجاب زن است. زندگى زنان ایران یا به رنگ سیاه است یا سفید. یا پرده سیاه تن کنند و به هیکل موحش عزا درآیند، یا کفن‌هاى سفید پوشند و از دنیا رخت بربندند. من یکى از همین زن‌هاى بدبخت هستم. آن کفن سفید را ترجیح به این هیکل موحش عزا داده و همیشه پوشش آن ملبوس را انکار دارم. زیرا در مقابل این زندگانى تاریک، مرگ روز سفید ماست.»(۱۲)

روزگار میرزا در فرنگ بد نبود، علی‌رغم توصیه‌های اخلاقی سنت خود و دیگران، هم به کار تحصیل پرداخت هم به کار مهمانی و عیش مشغول. در مهمانی‌ها به قدری دوست یافت که به هنگام بازگشت دوستان زنش به گریه افتادند: «از نوع مهمان نوازی و غریب نوازی و محبت و خوش رفتاری و مهربانی اهالی مستر ابراهیم،بی نهایت بنده را ممنون داشت. طرفه‌تر این که، مجموع آن قبیله را گریه دست داده. سبحان الله،اختلاف مذهب به کجا، مغایرت طریقه سویی و منافات ولایتی، از سمتی، مع‌هذا نوعی گریه بر اهالی خانه، صغیرآ وکبیرآ دست داد که بنده تا به حال چنین متأثر نشده بودم.»(۱۳)

روایت میرزا از زن فرنگی هر چند مبنایی عقلانی و منطقی دارد اما حیرتش باز همانند دیگر سیاحان بر خردش چیرگی دارد: «الحق زنان بسیار خوش صورت در آن باغ‌ها گاهی پیدا می شود. و هر کدام از غربا درآن باغ رود، اندک خیالی در پاکیزه‌گی و یا تمیزی اهالی انگریز بهم می‌رساند که هرگز لباس چرک، خواه مرد و خواه زن در آنجا یافت نمی‌شود.»(۱۴)
میرزا حتی استحمام مشترک زن و مرد فرنگی در حمام را چنین روایت می کند: «زنان و مردان با یکدیگر در یک جا به حمام می‌روند. و از برای آنکه چندان قباحتی نباشد، زنان پیراهنی پوشیده که همه اعضای آنها را می پوشاند.» (۱۵) اما به گمان من آنچه که میرزا روایت می‌کند نه حمام بلکه استخر و شاید سونا باشد.

او در پایان سفرنامه‌اش به جایی اشاره می‌کند که گویا محل زنان تواب است: «از جمله ابنیه‌ای که الحق بوی آدمیت و نیک‌ذاتی، خیرخواهی و مروت از آن می‌آید، هاستل یا دارالشفایی است که آن را مگدان هاسپتل می گویند... مقصود از بنیاد آن این است که زنانی که مرتکب اعمال ناشایست گردیده، داخل به قبیله فیوج گردیده، پشیمان از افعال خود شده، توبه نموده، مراجعه به اوطان خود کنند و به پرهیزکاری مشغول شوند.»(۱۶)

پس از سال‌ها که میرزا صالح شیرازی از فرنگ بازگشت، روایتش از تمدن فرنگ را نگاشت و به داوری آیندگان گذاشت و رفت. «بعد او این تنها احمد کسروی نبود که چنین از زنان آزادیخواه وطن نوشت: «زن‌های ایران دو چیز بد را از اروپا یاد می‌گیرند: یکی آراسته به میان مردان درآمدن و شیک‌ترین رخت‌های خود را برای کوچه و خیابان نگاه داشتن، دیگری با مردان آزادانه درآمیختن و به بزم‌ها خودسرانه رفتن. اینها هر دو غلط است. هر دو به زیان خود آنهاست.»(۱۷)

کسروی مورخ نامدار ایران و بعض از همراهانش در صفوف دگر با گذشت ده‌ها سال از روایت سیاحان ایرانی از پیکره عفیف و سکنات جمیل زن فرنگ اما سخت بر اندیشه استوار بود: «زن‌ها باید به دو چیز پا بستگی نمایند:یکی آنکه به کوچه و خیابان و همچنین به انجمن‌ها و بزم‌ها، بی آرایش و ساده درآیند. آرایش و خودنمایی را به‌ خانه و برای شوهران نگه دارند. دیگری آنکه با مردان بیگانه آزادانه در نیامیزند و به بزم‌ها جز همراه شوهران و خویشان نزدیک نروند. آن پرده‌داری که زنان را باید به اینهاست. اینهاست که زنان را از لغزش و از فریب و نیرنگ مردان نگه تواند.»(۱۸)

------------------------
۱) «سفرنامه میرزا صالح شیرازی» تصحیح و توضیح ازغلامحسین میرزا صالح، نشر تاریخ ایران، سال ۱۳۶۴، چاپ اول، ص۳۰۴
۲) همان، ص ۱۷۹
۳) همان، ص۳۱۶
۴) همان، ص ۲۹۳
۵) همان، ص ۳۱۱
۶) همان، ص۳۱۷
۷) همان، ص ۸۳
۸) هما ناطق، «نگاهى به برخى از نوشته ها و مبارزات زنان در دوران مشروطیت»، نشر کتاب جمعه، شماره ٣٠، ٢٣ اسفند ٥٨ و ژانت آفارى، «تاملى در تفکر اجتماعى - سیاسى زنان در انقلاب مشروطه»، نیمه دیگر شماره ١٧، ١٣٧١، آمریکا
۹) فریدون آدمیت - هما ناطق، «افکار اجتماعى، سیاسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده دوران قاجار»، انتشارات نوید، آلمان غربى، ١٣٦٨- ١٩٨٩ ص ١٥٧
۱۰) سفرنامه میرزا صالح شیرازی، ص۱۸۴
۱۱) همان، ص۳۱۲
۱۲) فریدون آدمیت - هما ناطق، «افکار اجتماعى، سیاسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده دوران قاجار»، انتشارات نوید، آلمان غربى، ١٣٦٨- ١٩٨٩،ص۱۸۲
۱۳) سفرنامه میرزا صالح شیرازی،ص۱۹۲
۱۴) همان، ص ۲۸۵
۱۵) همان، ص۳۳۷
۱۶) همان، ص۲۲۸
۱۷) خواهران و دختران ما، احمد کسروی، تهران، چاپخانه پیمان، چاپ اول، سال ۱۳۲۳،ص۱۵
۱۸) همان، ص۱۵

Balatarin Donbaleh Mohandes Delicious Digg Stumbleupon Furl Friendfeed Twitter Facebook Greader Addthis to other Subscribe to Feed

وبلاگ‌ها

دنبال کننده ها

کتاب‌ها

  • مائو داستان ناشناخته/ جان هالیدی/ ثالث
  • جدال قدیم و جدید/ جواد طباطبایی/ ثالث
  • سرزمین‌های شبح‌زده/ تینا روزنبرگ/ ثالث
  • تجدد بومی/ محمد توکلی طرقی/ تاریخ ایران
  • مکتب در فرایند تکامل/ حسین مدرسی/ کویر
  • گذار از مدرنیته؟/ شاهرخ حقیقی/ نشر آگاه
  • روح پراگ/ ایوان کلیما/ نشر آگه

فیلم‌ها

  • آغوش‌های شکسته/ کارگردان: پدرو آلمادوآر
  • شاترآیلند/ کارگردان: مارتین اسکورسیزی
  • کتاب الی/ کارگردان: آلبرت و آلن هیوز
  • آواتار/ کارگردان: جیمز کامرون
  • نه (9)/ کارگردان: باب مارشال
  • زیرزمین/ کارگردان؛ امیر کاستاریکا
  • خانه خنجر‌های پران/ کارگردان؛ ژانگ ئیمو
  • نفرین گل طلائی/ کارگردان؛ ژانگ ئیمو
  • بدرود محبوب ابدی من/ کارگردان؛ چن کایگه
  • سفر گروه موسیقی/ کارگردان؛اران کولیرین
  • شاخ به شاخ/ کارگردان؛ فاتح آکین
  • پیر پسر/ کارگردان؛ چن ووک پارک
  • ممنتو/ کارگردان؛ کریستوفر نولان
  • دوشنبه‌ها زیر آفتاب/ کارگردان؛فرناندو آرانوا
  • والس با بشیر/ کارگردان؛آری فولمن
  • کتاب‌خوان/ کارگردان؛استفن دالدری